یکم انتظارت غیرمعمول نیست؟؟
مثلا همین امشب، من ساعت ۹ رسیدم خونه و تا ۱۰ شامو خوردیم بالاخره پای تیوی و فیلم دیدن. فیلم میان ستارهای رو گفته من ریختم اوردم و گذاشتم بیینیم، فیلمشم واقعا هیجان انگیز نبود که بیدار نگه داره آدمو، بجز اینشم من درحالیکه دیشب و پریشبش کلا شبی ۳.۴ ساعت خوابیده بودم، همین امروز رو دیگه از ۶:۳۰ - ۷ صبح سرپام و دیده و میدونه دو ساعتیش هم داشتم رانندگی میکردم و دنبال کارای بیمه و تعمیر ماشین و بعدش مدرسه و مغازه بودم تا ساعت ۸.۹ شب بدون اینکه مثل خودش بعداز ظهر ۲.۳ ساعت بخوابم. من وقتی روز نیم ساعتم بخوابم آخرشب راخت یکی دوساعتم از حالت معمولم دیرتر میخوابم و سر حالترم ولی خب فرصت نمیشه بخوابم ظهرا. فیلمو گذاشتیم یک ساعتیشو نگاه کردیم تا ساعت ۱۱، در حالیکه فیلم ۳ ساعت زمانشه، من خوابم گرفته و چرت میزدم، میگه خاموش میکنم بریم بخواب سر تخت. فکر کردم حالت عادی و معمولی میگه خب و درک میکنه طول روز همش سرپا بودم و خستم و مثل اون من نخوابیدم (هرچند تو ذهنم واقعا بعید میدونستم اینطور باشه حالتش و باید حتما ناراحت بشه)، رفتم تو اتاق خواب و گفتم تو نمیای ؟ گفت نه من امروز خوابیدم ساعتم ۱۱ ست حالا خوابم نمیاد که!! 🫠🙂🙂 خب حالا به اینش کار ندارم گفتم باشه راست میگه دیگه بهرحال اون فرصت داشته خوابیده اشکال نداره من میخوابم اونم میاد پیشم میخوابه، ساعت ۱.۵ - ۲ نصف شب بیدار شدم دیدم اون پیشم نیست و توی مبل پتو کشیده روش خوابیده:)) رو تابلو هم برام نوشته « نبودم پیشت ولی نبودنمو حس نکردی» :|
خب دیدی که لش شدم و خوابیدم از خستگی، تو میومدی پیشم باشی و میخوابیدی میگفتی از کارای روزانش خستس برم پیشش باشم اشکال نداره من از صبح خونه بودم نه مدرسه رفتم نه مغازه اشکال نداره از بیکاری نشستم تدارک فیلم دیدن کردم.
انتظار داری منی که از خستگی پیشت موقع فیلم دیدن خوابم برده واقعا نتونستم چشم باز کنم و وقتی رفتم رو تخت به یک ثانیه نکشید باز خوابیدم، شب وقتی لش شدم خوابیدم نبودنتو روی تخت حین خواب حس کنم یا حس کنم تو دستت رو من نیس یا بغلم نکردی و از خواب پاشم دنبالت بگردم سریعا تو کمتر از دو ساعت از اوج خستگیم که خوابم برده؟؟
با این که خودش همیشه به من میگه نرو روی مبل بخواب و جدا نخواب و...، خشکم زده بود از اینکه چندمین باره عمدا رو مبل میخوابه نه اینکه ندونسته خوابش ببره، رفتم کنار مبلش خوابیدم منم و متوجه اومدنم شد، بعدش گرمش بود رفت در بالکنو باز کرد و جلوی اشپزخونه خوابید منم باز رفتم پیشش خوابیدم و بغلش کردم. اونم وسطای شب و خوابش میومد سمت من ولی صبح باز حس کردم خودشو دور نگه میداره. دیگه نمیدونم بیدار شه چه رفتاری میخواد داشته باشه
فقط گ×ه کنم تو هرچی رمان های عاشقانه مزخرف و داستانهای مجازی و پستهای فیک اینستا و عکس نوشته هاتونه که شماهارو اینجوری بار آورد و متوقع و فانتزی کرد ذهنتونو و سبک زندگی مورد انتظارتونو و فکر میکنید واقعا عشق اینه و زندگی اینه ۲۴ ساعته تو ماتحت هم باشی. زندگی فقط اینه. از زندگی فقط انتظار عاشقانه ی شدید بودنشو دارید و هیچچیز دیگه بلد نیستید
اختلاف و بحث و ناراحتی های بین ما همینقدر کوچیک و ساده ان که واقعا فقط کمی نیاز به فهمیدن و درک طرف مقابل دارن. ولی نمیشه همش خودت بهش بگی چون یا دیگه لوث میشه یا دیگه میشه همش غر زدن یا به نوعی خودخواهی. و البته بی ارزش، چون دیگه به دل آدم نمیشینه همه چیزو خودش بخواد به طرفش بگه اینکارو برام بکن و اینجور باید باشی و...
هروقت کسی میگه خونه ای ساختم و ماشینی خریدم یا فلان چیزو به اسم زنم زدم حتی، من فکرم میره سمت اینکه من حتی جرات نمیکنم زمینی که به اسم خودم هست رو استارت بزنم روش خونه بسازم... چون تو زندگیم امنیت روانی ندارم و میترسم از فردام و اینکه ادامه این وضع چی میشه درست میشه یا نه، به این فکر میکنم اول هرچی دارم ماشین و زمین و... رو به اسم یکی دیگه بکنم بعد درستش کنم یا عوض کنم و... این خیلی بده که میترسم!!! وگرنه تا الان تو همین یک سال و چند ماهشم کارایی میتونستم بکنم و نکردم. حتی جرات نکردم بت بگم پولشو دارم بریم ۵۰-۶۰ گرمی طلا بخریم بندازیم خونه پس انداز کرده باشیم. اونم مخفی ازت نگه داشتم