مرد نوشت

فضای کاری جدید

جمعه ۱۴۰۳/۱۰/۲۸، 0:23

هم از معلمی خستم...هم از مغازه و خدماتی که داریم...

دلم یه فضای کاری جدید...یه جور کار جدید میخواد اصلا.

دلم میخواد که یه کسب و کار جدید و خلاقانه تر، مبتنی بر کارآفرینی و اینترنت داشته باشیم...دوتایی هم معلمی رو بذاریم کنار هم مغازه هارو...یه ایده ی مشترک خوب و قوی که جوابگو باشه..که هرچقدرم سختی کشیدیم و تایم و انرژی و اعتبار میذاریم براش...کار گسترده تر میشه...با اعتبارتر میشه...زندگیمونو تغییر و تکون میده..پیشرفت و رو به جلوتر رفتنشو با بیشتر شدن رفاه و آسایش و آرامش و تفریح توی زندگیمون لمس میکنیم...

دلم میخواد یه کاری داشته باشیم بتونیم تیم درست کنیم...شبکه سازی کنیم... کانال های ارتباطیو مالی جدید درست کنیم...هدفمند کار کنیم و تایم بذاریم و خسته بشیم...که نمیشیم..چون هردو انگیزه کاری خوبی داریم خوشبختانه با همدیگه که این از معدود و قوی ترین وجه اشتراکاتی هست که باهم داریم که اگه به سرانجام خوبی برسه خیلی به نوع ارتباط و عاطفه بینمون هم کمک می‌کنه.. اینطور فکر میکنم خودم... همش دنبال ایده جدید و خلاقانه ام... از گشتن تو دیوار گرفته تا حرف زدن با آدمای خوش فکر تر از خودم که دورم هستن... تا گشتن تو سایتها و پیج های این چنینی مختلف...

نیازمند همفکری و مشورت با آدم های خلاق و کاربلدی هستم که کار کردن و بازی با پول رو بلدن... دلم میخواست منم بازی با پول رو بلد می بودم و الان بجای اینکه چند صد میلیون و میلیارد در مجموع، خرج خونه ساختن تو‌ محیط نسبتاً روستایی میکردیم، این پولو باهاش کار میکردیم و درآمد خوبتری برمیداشتیم ازش تا حداکثر چندسال دیگه موقعیت خیلی بهتری میداشتیم... بقول م، حداقل سختی میکشیدیم میدونستیم بعد چند سال تکون خوبی خوردیم یا میلیاردر شدیم...ماشین خوب خونه ی خوب تفریحات خوب و...قطعا رسیدن به اینها، ایده و عمل متفاوتی میخواد نسبت به اینایی که کف بازارن...

از نظر نوع کار خودم دلم میخواد عمده فروش بشم... مثلا چیزای نسبتا درشتی (از نظر قیمت) مثلا ۲.۳.۴.۵ تومنی بخرم بدم ۶-۷-۸ تومن و اینطوری از خرده فروشی بکشم بیرون...بعد دلم میخواد این کار روی بستر اینترنتی انجام بدم...و سایت...په پیج و...

البته لازمه رشد سایت قطعا داشتن پیج هم هست، ولی باز مهم ایده ی کار هست... ایده بگیر باشه هم میشه براش سایت زد هم پیج و هم پول تبلیغات داد براش...

+ لازم میدونم آهنگ وبمو هم دیگه عوض کنم...خیلی وقته که تو گوشیمم بهش گوش نمیدم... تقریباً اعتقادات مجدد به کائنات و جذب و... بی‌تاثیر نیست...

+ فعلا تا زمانی که ایده جدید و خوب پیدا کنیم و‌ عملی شدنش رو بسنجیم، توسعه و گسترش مشاغل فعلیمون وجود داره و به فکر تغییر دکور مغازه خودم هستم تا ویترین های فعلی رو بردارم...تا جنسا خوبتر به چشم مشتری بیاد و خرید بیشتر بشه...

+ خبرای خوش اینان که، امروز شهرداری نامه درخواست مساعدت برای تخریب و حمل و...رو به راحتی پذیرفت و گفت کامل کمکت میکنیم...، دوم اینکه موفق به نصب و راه اندازی مجدد کنتور برق زمین شدیم تا از جمع آوری دربیاد و ازش استفاده کنیم...شنبه یک‌شنبه فقط باید برم درخواست قرائت کنتور بدم...و فردا هم شاید برم میلگرد بخرم

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

جمعه ۱۴۰۳/۱۰/۲۱، 23:16

فقط میتونم بگم حیف این عمر و شب و روزاییم که تو عن میکنی توشون...حیف واقعا. فقط حیف عمرم که با تو تباه میشه بجای کیف و سرخوشی زندگی دو نفره با یه آدم!!! بلانسبت تو! حیف این همه خستگی و دوییدنی که تو دل و دماغ ادامشو ازم میگیری... هیچ امیدی برای زندگی و تلاش نذاشتی برام یابو...لعنت به مرده و زندت...لعنت به من خر نفهم که ایناتو توی نامزدی ندیدم و ازشون گذشتم گفتم پیش میاد و درست میشه و بزرگ میشی و عاقل میشی و دختری و لوسی و مامانی هستی و... لعنت به من که کور بودم و نفهم تراز تو!!

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

چیا رفتن روی اعصابم ؟

شنبه ۱۴۰۳/۱۰/۰۸، 20:28

بشدت احساس خستگی ناشی از کار و تا حدودی اعصاب خوردی میکنم.

تازه از مغازه اومدم خونه و به دلایل نسبتا زیادی اصلا حوصله حرف زدن ندارم حتی و اون انتظار داره من با انرژی خیلی زیاد بیام داخل

حتی حوصله نشستن و نوشتن این پستم ندارم. ولی دلم میخواد مغزمو خالی کنم. اما هر دقیقه که میگذره اون یا اوف و‌ کوفش میاد یا میترسم الان قاطی کنه!! برعکس باید باشه!!!

اومدم خونه خوابیده بود جلوی بخاری و ماسک صورتشو گذاشته بود...گفت لباساتو عوض کردی طنابم پهن کن توی خونه ...پهن کردم لباسارم خودم انداختم روش یکی دوبار گفت ولش کن خودم میام منم گوش ندادم خودم همه رو پهن کردم و اومدم نشستم سر مبل...

برم صورت مورتمو بشورم شام بخورم بعدش بیام بقیه اشو مینویسم

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

روز زن + مادر

یکشنبه ۱۴۰۳/۱۰/۰۲، 13:20

واقعیتش اونجایی به دل نمیشینه که می‌گردی براش استوری یا پستی پیدا کنی از توی پیج ها و اینستا، میبینی اونی نیست که توی استوری ازش تشکر کرده یا چیزی دربارش نوشته... به دلت نمیشینه اونطور پست و استوری ای براش بذاری وقتی واقعا دلت بهش خوش نیست... دلت بهش قرص و محکم نیست...نتونستی بهش تکیه کنی...نتونسته همراه و همدلت باشه...حرفتو نمیفهمیده تا الان...

یا دائم گله می‌کنه از این که چرا تو زیاد استوری نمیذاری برای من... نمیشه دلیلشم بهش گفت...چون از اینکه هستی خوب تر نمیشه...

کاش یجوری بود که آدم از ته دل میخواست براش جشن بگیره و براش کاری بکنه که واقعا خوشحال بشه...

ترتیب چیدیم امروز ۴ تایی با (ه) و (ا) بریم بیرون چرخیدن و شام و... ببریمشون بیرون بمناسبت روز زن..

تو ماشین برگشتنی از مدرسه هرچقدر بهش گفتم این مزخرف چیه گوش میدی قطعش نکرد و صداشم باز کرده بود داشت حالم بد میشد... مجبور شدم آخرش هنذفری دربیارم بذارم

برچسب‌ها: روز زن، روز مادر، کادو، همدلی
نویسنده: مرد متآهل نظرات:
© مرد نوشت