مرد نوشت

دل صاف

جمعه ۱۴۰۲/۰۶/۳۱، 0:39

هرچی میای هی ننویسی، میبینی هر دقیقه اینقدر پری که مثل مته سوراخت میکنه. یا باید جایی بگی و بنویسی، یا هی اینقدر بریزی توی خودت تا آخرش سکته کنی

خودتم اونقدری ظرفیت نداری که وقتی چیزیو بهت میگم بفهمی و قبول کنی، بقول خودت بدونی چطوری داری زندگیمونو خراب میکنی

لطفا وبگرد های بددهن و بی ادب ادامه پست رو نخونن، وگرنه مجبور میشم از این به بعد رمزدار بنویسم. حتی خوشم نمیاد آدمهای بی جنبه و بی شخصیت، پستهای معمولی وبمم بخونن. خواهشا شعور و تربیت خانوادگی تون رو حفظ کنید. اگرم نمیتونید همون فقط بخونید و دربیاید برید.‌کسی از شما نظر و راهنمایی نمیخواد. در غیر اینصورت یوقت دیدی آی پی کامنت گذار رو دادم فتا پیگیری کنه و شکایت میکنم ازش. چرت و پرت نگید و‌ اونچه که تو خانواده های خودتون جریان داره رو تعمیم ندید به زندگی دیگران.

ادامه نوشته..
نویسنده: مرد متآهل نظرات:

شرح حال؟

پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۶/۱۶، 23:50

وقت نمیکنم بیام کامنتایی که دوستان لطف داشتنو جواب بدم و بخونمشون، در اسرع وقت میام حتما. پوزش

فارغ از هر بار فکری منفی و مثبتی، فکر میکنم زن و مرد، بخصوص مرد؛ احتیاج به وقت خالی و آزادی بیشتری داره که بخواد در اختیار خودش باشه یا حتی با دوستاش و اطرافیانش. مخصوصا اگه یوقتایی خونه هم خیلی اوقاتش تلخ میشه یا اصلا حالشم خوبه باز احتیاج زیادی داره به راحت بودن

من مثلا اگه یه ساعت تو خونه یا جایی بشینم و یه خبری ازش نگیرم یا حرفی باهاش نزنم یا یه پیچی دورش نخورم، قطعا یه تیکه ای چیزی میاد.

دیدی میگن تو سالهای بعداز ۱۰ سالگی و اینا بعداز ازدواج دیگه ژنو مرد کمتر وابسته ان که پیش هم باشن همش و بقول معروف این لوس بازیا مال سالای اول زندگی هست؟‌ بنظرمن همون سالهای اول زندگی هم نباید باشه. هرچیزی به اندازه خودش! مخصوصا وقتی میدونی نذاشتی چندان دل خوشی ازت بمونه براش، دیگه یکم باید فضا برای تنفس و خوب شدن بهش بدی تا خودش خودشو ریکاوری کنه

نمیدونم واقعا این چه حسیه. دوست داشتنه، عادته، وابستگیه، کمبود محبته یا هرچی... ولی چیه که حتی بعداز ازدواج و قبلشم نخوای یه شب خونه پدرت بمونی... نه که بگم بودنش پیشم اذیتم میکنه ها، ولی موقعیتهارو سخت میکنه. مثلا من یه روز کار زیادی دارم، درحالیکه اون خونه باباشه و میخوادم بمونه اونجا، یا منم باید بمونم پیشش یا هی رفت و آمد کنم و خستگی و رفت و آمد و دشواری بیشتر بشه. در حالیکه من اگه شب قبلش خونه خودم یا بابام بمونم که نزدیک مغازمه، راحت به کارام میرسم

حالا اگه اینو بخودش بگی، میگه تو ازم فراری هستی، یا بهم وابسته نیستی و یا کم تراز من دوسم داری و منم میخوام مثل تو مهم نباشه برام!! و...!

بقول خودمونی تر، پسر از دختری که دائم کنه بشه بهش و بچسبه بهش چندان خوشش نمیاد. نه بخاطر خوشش نیومدنش، بخاطر دست و پا گیر بودنش. در حالیکه اگه در عین صمیمی بودن، یه فاصله و فضایی رو هم رعایت کنه، قطعا صمیمیت بینشون هم بیشتر میشه. نه بچسبه و دورش کنه از خودش

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

چه حسیه اسمش؟

سه شنبه ۱۴۰۲/۰۶/۱۴، 20:42

حس اینکه فکر میکنی همه چیز درباره حساب بانکیتو و خرج و درآمدتو باید ازش پنهون کنی و همه چیزو یجور دیگه بهش بگی! تا بتونی مدیریت کنی و جلوی خرجای تحمیلیشو بگیری. نه اینکه بخواد عمدا آسیب بزنه بهتا، یا مانع پیشرفتت بشه عامدانه، فکر میکنه پول هست و اینم باید به هرچی که میخواد برسه. یا مثلا فکر میکنه پول هی میاد، مهم نیست الان هست یا نه، میگه خب این لازمه، اینو میخوایم، اینو دوست دارم، الان نخریم دیگه بعدا نمیتونیم بخریم، یا مثلا شده نهم دهم سر برج یا این حدودا، میگم ۳ چهارم حقوق من خرج شد رفت، خرید مواد غذایی و گوشت و مرغ و قسطا و واما و اجاره خونه و...، الان مثلا دو تومن یا سه تومن مونده تا سر ماه، مدیریتش کنیم. یا مثلا شده ۲۳.۲۳ ماه، میگم من واقعا ۲۰۰.۳۰۰ تومن مونده تو حسابم، یکم افسوس میخوره که نمیدونم ناشی از چیه حالا، اینکه درآمد کمه یا خرج زیاده، فرقی نمیکنه، ققط همون افسوس خوردنست، بعدش باز انگار نه انگار من همچین حرفی گفته بودم یا اینطور وضعیتی داریم، هرچی لازم داریمو لیست میکنه یا یکی یکی میگه میخریم. منم کمو زیاد تو حساب مغازه هست و برمیدارم میخرم میارم. ولی خود مغازه هم برای سر پا موندن واقعا احتیاج داره به این پولی که تو حسابش هست. جدیدا بعداز ۵.۶ سال بلوغ و دست به جیب شدن، تازه مفهوم پس انداز رو یاد گرفته و میگه حقوق تو رو که خرج میکنیم، کم اومد از مغازه بذاریم، حقوق خودشم بعداز پرداخت قسط وام ازدواجش و ماهی ۱.۵-۲ تومنم تو جیبی برای خودش فقط، ماهی ۳.۴ تومنشو پس انداز کنیم من طلا بخرم!! کل خرج خونه و ماشین و موتور و قسط و وام ها...با من، حقوق اونم برای وام باباش و خرج دلخواه خودش و بقیشم پس انداز، که اونم نمیتونه و هر ماه یه بامبولی براش پیدا میکنه و از بین میره. فقط بطور رسمی یه ردیف بودجه برای خونه از محل درآمد مغازه ایجاد میکنیم که از این به بعد بی مهابا تر خرج کنه به خورد و خوراک و پوشاک، بعد بعد منم هرماه زور بزنم تا قسط و چکای مغازه رو اوکی کنم و جدیدا هم هرچی میخرم قسطی و قرضی و چکی بخرم حتی جنسای مغازه رو! در صورتی که من قبلا اصلا قسطی و چکی هیچی نمیخریدم و حساب مغازه هم همیشه پس انداز داشت.

حس بدیه فکر کنی باید همه چیو بزنی به اسم یکی دیگه، حتی اگه پس اندازی هم داری باید بریزیش به حساب یکی دیگه تا اگه مجبور شدی دیگه موجودی حساب بانکیتو بهش نشون بدی تا قبول کنه یکم کنترل کنه مخارج رو، چیزی تو حسابت نباشه. وگرنه براش برنامه می‌ریزه

یا حس اینکه وقتی چیزی میخری چه برای خودت چه برای مغازه (مثلا امروز یه پرینتر جدید خریدم) باید دروغی بگی داداشم بهم پول داده گفته لازم داری بخر کارت راه بیفته مغازت بچرخه بعدا بهم میدی. موتور میخری بگی فلان دوستم پول قرض داده بهم گفته هرچند ماه طول کشید هرچقدر تونستی بدی بده عیب نداره. همینطور.... هرچی و هرکار کردی، بنوعی قایم کنی. چون بدونه پول یا پس انداز داری، توقعاتش فروکش نمیکنه. فوران میکنه. بدون اینکه بدونه نیاز به پس اندازی هست و باید برای خرید و خرج اولویت داشته باشه توی زندگی.

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

تیترشو میزنم فقط تا یادم بمونه و بیام بنویسمش!!

امروزمونم با جر زنیش به چوخ رفت و من دراز دراز و بیکار نشستم خونه ی باباش تا اون به مامانش کمک کنه تمیزکاری کنن!

داداش دردونش هم مثل همیشه اینطور وقتا خودشو میزنه کوچه علی چپ و در میره از زیر کار، مثل پتو شستنهای سری پیش و پاک کردن آلو ها برای کاسبی باباش و...، و من دیگه میمونم توی رو و میام کمکشون میکنم. امروزم قراره سر فرش آشپزخونشون رو شستن اینطور بشه گویا. دراز خان فقط خوردن خوابیدن بلده تو این خونه و بهره مند شدن از حمایت باباش و خرحمالیاش برای خواهرشه و ....

نویسنده: مرد متآهل نظرات:

زن نفهممم نگیریییید

دوشنبه ۱۴۰۲/۰۶/۰۶، 15:29

این بار قصدم چاره جویی و گله نیست، فقط مینویسم بمونه به یادگار برام از خریتش

ادامه نوشته..
نویسنده: مرد متآهل نظرات:

خلوت گیر آوردم

جمعه ۱۴۰۲/۰۶/۰۳، 1:28

متاسفانه اینطوریه که دوست دارم خلوتی برای خودم گیر بیارم و کارهای دلخواهمو بکنم. مثل الان. که هی از سر شب که وقتی من مغازه بودم میگفت باز مثل دیشب خوابم میاد و به زور نگهش داشتم شامم از بیرون گرفتم آوردم خوردیم و یکم بیدار موند و رفت تو گوشی و این حرف اون حرف، یکم باز سر صحبت رنگ کردن موهاشو باز کرد و گفت دوست دارم یه چندشاخه از موهامو رنگ جیغ بذارم، رنگایی مثل بنفش و و... عکسشونم از گوگل نشونم میداد، بعد میذارمشون زیر روسری و شال که معلوم نباشه و...، خلاصه یکم رفت روی مخ باز و به حالت شوخی و جدی قهر کرد و اونورم سر جاش خوابش برد... منم یه کار تایپ داشتم بازی کنان و چرخ زنان و چت کنان با گروه 4 نفره داداشا و عمو، نوشتمش رفت تا نیم ساعت پیش اینا

ادامه نوشته..
نویسنده: مرد متآهل نظرات:
© مرد نوشت